• عنوان آهنگ: Morgengruss
  • از: Franz Schubert
  • آلبوم: Die Schöne Müllerin
  • سبک: کلاسیک
  • زبان: آلمانی

دانلود آهنگ

درباره مجموعه Die Schöne Müllerin

Die Schöne Müllerin (دختر زیبای آسیابان) یک مجموعه 20 بخشی آواز و موسیقی کلاسیک از فرانز شوبرت است، که بر اساس اشعار ویلیام مولر در ابتدای قرن نوزدهم ساخته شده است. مجموعه “دختر زیبای آسیابان” داستان آسیابانی جوان و احساسی را روایت می کند که در جریان سرگردانی ها خود (صحبت کردن با نهر و درختان) عاشق دختر ارباب اسیابان خود می شود. او سعی میکند توجه دختر را جلب کند اما در این راه موفق نمی شود. در میان یک شکارچی به دختر آسیابان علاقمند می شود، شکارچی روبانی سبز رنگ به دختر هدیه می دهد. رنگ سبز از این پس برای آسیابان جوان به وسواسی خاص تبدیل می شود. آسیابان رویا پردازی زیادی در راه رسیدن به دختر می کند اما پس از یاس فراوان با پریدن در رودخانه خودکشی می کند. آهنگ آخر مجموعه از زبان نهر خوانده می شود.

بیشتر در مورد این مجموعه

Morgengruss

Guten Morgen, schöne Müllerin!

Wo steckst du gleich das Köpfchen hin,

Als wär dir was geschehen?

Verdrießt dich denn mein Gruß so schwer?

Verstört dich denn mein Blick so sehr?

So muß ich wieder gehen.

O laß mich nur von ferne stehn,

Nach deinem lieben Fenster sehn,

Von ferne, ganz von ferne!

Du blondes Köpfchen, komm hervor!

Hervor aus eurem runden Tor,

Ihr blauen Morgensterne!

Ihr schlummertrunknen Äugelein,

Ihr taubetrübten Blümelein,

Was scheuet ihr die Sonne?

Hat es die Nacht so gut gemeint,

Daß ihr euch schließt und bückt und weint

Nach ihrer stillen Wonne?

Nun schüttelt ab der Träume Flor

Und hebt euch frisch und frei empor

In Gottes hellen Morgen!

Die Lerche wirbelt in der Luft,

Und aus dem tiefen Herzen ruft

Die Liebe Leid und Sorgen.

صبح بخیر گویی

صبح بخیر، دختر زیبای آسیابان

چرا سرت را سراسیمه مخفی می کنی

انگار که چیزی تو را ناراحت کرده؟

آیا سلام من اینقدر تو را ناراحت کرد؟

آیا نگاه من تو را اینطور مشوش کرد؟

پس من باید بروم

اما فقط بگذار در دوردست بایستم

و از درون پنجره عزیزت نگاه کنم

از دور دست، از خیلی دور دست!

فقط بیرون بیا، دختر کوچک و بلوند

بیرون از درب طاق دارت

شما ستاره های آبی صبح

شما چشمان کوچک و مست

شما شکوفه های آغشته به شبنم

چرا از خورشید مخفی می شوید؟

آیا شب اینقدر برای شما دلپذیر بود

که شما می بندید و خم می شوید و اشک میریزید

 پس از شوق آرامتان؟

حالا تور رویاها را کنار بزن

و تازه و آزاد برخیز

در صبح درخشان خدا

چکاوک در هوا می چرخد

و از اعماق قلبش می خواند

اندوه و نگرانی عشق را

 

۱ دیدگاه. نظر بدهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.