accurate
  • adj. / careful and exact (دقیق)
  • Syn. / precise

n. accuracy / adv. accurately

She was able to make accurate observations with the new telescope.  (او توانست با تلسکوپ جدید یک مشاهده دقیق انجام دهد.)

Experiments must be conducted with accuracy.  (آزمایشات باید با دقت انجام شوند.)


classify
  • v. / to place into groups according to type (طبقه بندی کردن)
  • Syn. / arrange

adj. classified / n. classification

Biologists classify life forms into many phyla.  (زیست شناسان جانداران را به شاخه های متفاوتی طبقه بندی می کنند.)

The library’s catalog is a classification of books in the library.  (کاتالوگ کتابخانه یک طبقه بندی از کتاب های کتابخانه است.)


currency
  • n. / monetary unit (واحد پول، نقدینگی)
  • Syn. / money
The purchase must be paid for in the national currency.  (خرید باید با واحد پول ملی پرداخت شود.)

The French currency is gaining strength.  (واحد پول فرانسه در حال قدرت گرفتن است.)


deep
  •  adj. / far below the surface; complete understanding (عمیق)
  • Syn. / thorough

adv. deeply / n. depth / v. deepen

Lake Baikal is the deepest lake in the world.  (دریاچه بایکال عمیق ترین دریاچه جهان است.)

The depth of his understanding of math is remarkable.  (عمق فهم او از ریاضی قابل توجه است.)


dense
  • adj. / closely packed or crowded, difficult to see through (متراکم، غلیظ)
  • Syn. / thick

n. density / adv. densely

The boating accident was caused by the dense fog.  (تصادف قایق ها به علت مه غلیظ به وجود آمد.)

Hong Kong is one of the most densely populated cities in the world.  (هنگ کنگ یکی از متراکم ترین شهرهای جهان از نظر جمعیت است.)


depend on
  • v. / to count on; to be supported by (وابسته بودن، بستگی داشتن)
  • Syn. / trust

adj. dependable / adv. dependably / n. dependence / n. dependency / n. dependent

The farmers depend on rain to produce a good harvest.  (کشاورزان برای تولید یک برداشت مناسب به باران وابسته اند.)

His dependency on alcohol destroyed his marriage.  (وابستگی او به الکل ازدواجش را نابود کرد.)


dim
  • adj. / not bright or clear (کم نور، تیره)
  • Syn. / faint

n. dimness / v. dim / adv. dimly

The light was too dim for studying.  (چراغ برای مطالعه بیش از حد کم نور بود.)

The stars dimly lit the evening sky.  (ستاره ها با نور کم در اسمان شب می درخشند.)


display
  • v. / to show, reveal (نمایش دادن، نشان دادن)
  • Syn. / exhibit

n. display

The model displayed the details of the human hand.  (مدل جزئیات دست انسان را نشان میداد.)

The candidate’s display of anger was unfortunate.  (نمایش عصبانیت نامزد مایع تاسف بود.)


exports
  • n. /products sold abroad (صادرات)
  • Syn. / foreign sales

v. export / adj. exported

Until recently the United States’ exports exceeded its imports.  (تا همین اواخر صادرات ایالات متحده از وارداتش بیشتر بود.)

Exported goods are usually high in quality.  (کالاهای صادر شده معمولا کیفیت بالایی دارند.)


gigantic
  • adj. / very large (بسیار بزرگ، عظیم)
  • Syn. / enormous

adv. gigantically

Reaching the Moon was a gigantic step in space exploration for mankind.  (رسیدن به ماه یک قدم عظیم برای اکتشافات فضایی انسان بود.)

New methods of farming offer gigantic advantages over the old methods.  (روش های جدید کشاورزی مزیت های خیلی بزرگی نسبت به روشهای قدیمی دارند.)


impressive
  • adj. / causing admiration because of an object’s importance, size, or quality (خیره کننده)
  • Syn. / imposing

v. impress / adv. impressively / n. impression

Lincoln’s power of persuasion was impressive.  (قدرت ترغیب لینکلن خیره کننده بود.)

Everyone left with a good impression of the play.  (همه با احساس خوبی بازی را ترک کردند.)


lasting
  • adj. / forever, without end (ماندگار، با دوام، پایا)
  • Syn. / enduring

v. last

Kennedy left a lasting impression on the people who heard his inaugural address.  (کندی با خطابه ابتدایی اش یک تاثیر ماندگار بر روی مردمی که آن را شنیدند گذاشت.)

The introduction of robots will have a lasting effect on industry.  (ورود ربات ها یک تاثیر ماندگار بر روی صنعت خواهد داشت.)


treasury
  • n. / the agency that controls and spends money; a collection of valued things (خزانه داری)
  • Syn. / bank

adj. treasured / v. treasure

The treasury was under pressure to lower interest rates. (خزانه داری برای کاهش نرخ سود بانکی تحت فشار بود.)

Encyclopedias are a treasury of information.  (دائره المعارف ها خزانه هایی از اطلاعات هستند.)


uniform
  • adj.  / every part being the same (یک شکل، یکسان، متحد الشکل، یکپارچه)
  • Syn. / consistent

adv. uniformly / n. uniformity

Bread has a uniform texture.  (نان بافت یکپارچه ای دارد.)

The grades on the test were uniformly poor.  (نمره های امتحان به طور یکسانی بد بودند.)


vibrant
  • adj. / lively, powerful, full of action, bright (پرجنب و جوش، پر طراوت)
  • Syn. / brilliant

n. vibrancy / adv. vibrantly

His vibrant personality made him well liked by everyone.  (شخصیت پر جنب و جوش او، او را بین همه محبوب کرد.)

The vibrancy of the city is attractive to many individuals.  (جنب و جوش شهر برای بسیاری جذاب است.)

لینک های مفید

۳ دیدگاه. نظر بدهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.