ample
  • adj. / more than enough (فراوان)
  • Syn. / sufficient

adv. amply

There is ample evidence that the young man was speeding when the accident occurred.  (شواهد فراوانی وجود دارد که این مرد جوان وقتی تصادف اتفاق افتاد سرعت غیر مجاز داشته.)

She was amply paid for the work she completed.  (او وقتی کار تمام شد به طور فراوانی مزد دریافت کرد.)


arid
  • adj. / having little rain or water (بایر، بی آب و علف، خشک)
  • Syn. / dry
The area known as the Sahara Desert is one of the most arid place in the world.  (منطقه ای که با نام بیابان صحرا شناخته می شود بزرگترین منطقه بایر جهان است.)

The valley on the leeward side of the mountain was extremely arid.  (دره پشت به کوه ها به شدت بایر بود.)


avoid
  • v. / to miss or keep away from (دوری کردن، اجتناب کردن)
  • Syn. / avert

n. avoidance / adj. avoidable

She could not avoid letting her feelings show. (او نمی توانست از دیده شدن احساساتش اجتناب کند.)

The incident would have been avoidable if he had told the truth.  (حادثه قابل اجتناب بود اگر او حقیقت را می گفت.)


defy
  • v. / to show little fear or regard for rules or established norms; to challenge (به چالش کشیدن، مقاومت کردن، به مبارزه طلبیدن)
  • Syn. / resist

adj. defying / adv. defyingly

I defy you to find that book in the library’s collection.  (من تو را برای پیدا کردن آن کتاب در کتابخانه به مبارزه دعوت می کنم.)

The circus performer demonstrated her death – defying routine. (با به چالش کشیدن معمولها – مجری سیرک مرگش را به نمایش گذاشت.)


enact
  •  v. / to pass a law (تصویب کردن)
  • Syn. / Legislate

n. enactment / adj. enacted

Congress enacted the legislation during its last session.  (کنگره در آخرین جلسه اش قانون را تصویت کرد.)

The enactment of the laws was in the hands of the Senate.  (تصویب قوانین در دستان مجلس سنا بود.)


even
  • adj. / regular, smooth; in equal parts (متعادل، مساوی، برابر)
  • Syn. / Equitable

n. evenness / adv. evenly

The sound isn’t even turn up the left speaker.  (صدا متعادل نیست، صدای بلندگوی چپ را بلند کن.)

The profits were divided evenly among the investors. (سودها به طور مساوی بین سرمایه گذاران تقسیم شد.)


feign
  • v. / to pretend, make believe (وانمود کردن، جعل کردن)
  • Syn. / simulate

adj. feigned

She feigned illness when it was time to visit the dentist.  (او زمانی که وقت ملاقات دندان پزشک رسیده بود، مریضی را وانمود کرد.)

Her unhappiness was feigned.  (ناراحتی او جعلی بود.)


fertile
  • adj. / able to produce abundantly (حاصلخیز، بارور)
  • Syn. / Rich

v. fertilize / n. fertility / n. fertilizer

The delta areas of rivers are known for their fertile soil.  (مناطق دلتای روخانه ها به خاطر خاک حاصلخیرشان شناخته شده هستند.)

Fertilizers are used on crops to increase yields.  (کودها برای افزایش برداشت در مزارع استفاده می شوند.)


freshly
  • adv. / caught or produced not long ago (به تازگی، تازه)
  • Syn. / recently

adj. fresh / v. freshen / n. freshness

Freshly harvested produce is hard to find in the winter months. (محصولات به تازگی برداشت شده در ماه های زمستان سخت پیدا می شوند.)

The product’s freshness depends on an efficient transportation system to bring it to market.  (تازگی محصولات به بهروری سیستم حمل و نقلی که آنها را به بازار می آورد وابسته است.)


function
  • n. / the normal purpose of something (کاربرد، نقش)
  • Syn. / Role

v. function / adj. functional / adv. functionally

It is the function of the director to organize and lead the department.  (این نقش مسئول است تا بخش را رهبری و سازماندهی کند.)

Most appliances cannot function without electricity.  (بیشتر وسایل کاربردی [وسایل منزل] نمی توانند بدون برق کار کنند.)


fundamental
  • adj. / a primary or basic element (بنیادی)
  • Syn. / essential

adv. fundamentally

The government promised fundamental changes in the registration process.  (دولت قول انجام تغییرات بنیادی در فرآیند نام نویسی را داد.)

He is fundamentally strong in his area of expertise.  (او به طور بنیادی در حوزه کاری اش قوی است.)


indiscriminate
  • adj. / not chosen carefully; unplanned (تصادفی، بی دقت)
  • Syn. / arbitrary

adv. indiscriminately

The indiscriminate arrangement of the products made the store confusing.  (چینش تصادفی محصولات باعث گیج کنندگی مغازه شده بود.)

The book’s chapters seem to be organized indiscriminately. (به نظر می رسد بخش های کتاب به صورت بی نظم مرتب شده اند.)


selective
  •  adj. / carefully chosen (گزینشی، گزیده، انتخابی)
  • Syn. / discriminating

adv. selectively / adj. select / v. select / n. selection / n. selectivity

They were very selective when they chose the members of the academic team. (در هنگام انتخاب اعضای تیم آکادمیک آنها بسیار گزینشی بودند.)

He selected Spanish as his language class.  (او اسپانیایی را به عنوان زبان کلاسش انتخاب کرد.)


spacious
  • adj. / having a lot of room (جادار، فراخ، وسیع)
  • Syn. / expansive

adj. spaciously / n. space / n. spaciousness

The spacious plains of the Midwest make up the nation’s breadbasket.  (دشت های وسیع غربی غذای کشور را تامین می کردند.)

A vacuum is an empty space.  (یک خلا، یک فضای خالی است.)


withstand
  • v. / to fight without surrender; to persist (تحمل کردن، تاب آوردن، مقاومت کردن)
  • Syn. / survive

v. suit / adv. suitably

She cannot withstand the pressures of her job.  (او نمی تواند فشار کاری اش را تحمل کند.)

The old building withstood the terrible storm.  (ساختمان قدیمی طوفان وحشتناک را تحمل کرد.)

لینک های مفید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.